آش کشک خالته؛بخوری پاته؛نخوری پاته:
توضیح:
آشی را که خاله پخته، باید خورد؛ زیرا نخوردن آن، از ادب به دور است و باعث ناراحتی خاله میشود.
کاربرد:
اگر انجام کاری به عهده کسی گذاشته شده باشد که او میلی به انجام آن نداشته باشد،…..
دیگران برای تشویق او میگویند:«آش کشک خالته بخوری پاته، نخوری پاته»
یعنی مجبور هستی این کار را انجام بدهی؛ چه علاقهای به آن کار داشته باشی، چه نداشته باشی.
معنای لغت:
پاته:
پایت است. به پای تو نوشته شده است.
آب روی چرخ آسیاب کسی ریختن:
کاربرد
۱- وقتی اوضاع و احوال روزگار طبق خواست و میل کسی است و همه چیز به نفع اوست، گفته می شود چرخ روزگار به نفعش می چرخد و آب روی چرخ آسیابش می ریزد.
۲- هنگامی که کسی با زحمت و سرمایه اندک خود، وسیله نفع و سود شخصی ثروتمند و بی نیاز را تأمین کند. یا از آسایش و رفاه خود بگذرد و موجب خوش گذرانی دیگری شود، می گویند: « آب روی چرخ آسیاب او می ریزد».
* مانند:- فعلاً که روزگار، آب روی چرخ آسیاب تو می ریزد.
- تو بیچاره با این همه زحمت، آب روی چرخ آسیاب فلان کس می ریزی.
*مشابه:
- آب به آسیاب دشمن می ریزد.
کفگیر به ته دیگ خورده !
همیشه برای پختن پلو به مقدار زیاد از قابلمه های بزرگی به نام دیگ و از قاشق های بزرگی هم به نام کفگیر استفاده می شود . در زمان های قدیم وقتی کسی نذری می پخت ، بقیه ی مردم برای گرفتن غذاهای نذری صف می کشیدند . وقتی که کفگیر به ته دیگ می خورد صدا می داد چون جنس آن ها فلزی بود . هنگامی که غذا در حال تمام شدن بود و پلو هم به انتها می رسید این کفگیر بر اثر برخورد به دیگ صدا می داد و آشپزها هم وقتی که غذا تمام می شد کفگیر را ته دیگ می چرخاندند و با این کار به بقیه ی کسانی که در صف بودند خبر می دادند که غذا تمام شده است .
کم کم این مسئله به صورت ضرب المثلی درآمد و این ضرب المثل وقتی به کار می رود که بخواهند به فردی بگویند دیر رسیده و دیگر مثل قبل توانایی یا ثروت قبلی را ندارند و قادر به کمک کردن به او نیستند .
لنگه کفش هم در بیابان غنیمت است !
روزی تاجری با بار فراوان سوار بر شتر سفر می کرد . در طول راه با کاروان دزدان برخورد کرد و آنها نه تنها تمام دارایی و حتی لباس های او را گرفتند ، بلکه او را کتک مفصلی هم زدند !
تاجر هر چه قدر داد و فریاد کرد فایده ای نداشت . همین طور که راه می رفت متوجه شد خار و خاشاک بیابان پاهایش را زخمی کرده است ، آرام آرام و به سختی به راهش ادامه داد . یکدفعه متوجه یک جفت کفش شد ، نزدیک رفت و آن ها را برداشت . وقتی دید که یک لنگه از آن کفش ها پاره است با عصبانیت آن ها را به گوشه ای پرتاب کرد و رفت ، ولی چند قدم بیشتر نرفته بود که پشیمان شد ، برگشت و کفش ها را پوشید و با خودش می گفت : « در چنین بیابانی یک لنگه کفش هم غنیمت است ! » از آن وقت به بعد این مثل را زمانی به کار می برند که بخواهند بگویند قدر نعمتی که در حال حاضر داریم باید بدانیم !